اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

کلبه کوچک امیرحسین

ماجراي جشن تولد اميرحسين

1391/2/2 19:14
291 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزان گل

ما در ٢٨فروردين ماه براي اميرحسين عزیزم  تولد گرفتيم.

من و باباش يه روز  قبلش هال پذيرايي رو براي يه جشن كوچولو تزئين كرده بوديم. باباش بادكنك ها رو باد كرد و با بقيه تزئينات به در و ديوار چسبونديم.دوچرخه اي هم كه واسه تولد اميرحسين گرفته بوديم آورديم وسط هال گذاشتيم.اميرحسين داشت بال درمي آورد و واسه فوت كردن شمع هاي كيك تولد لحظه شماري مي كرد.

عصر باباي اميرحسين بعد از اينكه از اداره اومد فرستادمش دنبال كيك تولد.بهش گفته بودم يه كلاه چند تا بادكنك ديگه و يه مقدار خرت وپرت ديگه واسه جشن كوچيكمون بگيره.از اولش هم تصميم گرفته بوديم يه جشن كوچيك خودموني بگيريم.آخه هم ایام فاطمیه بود وهم اینکه   هركي رو دعوت ميكرديم مجبور ميشد يه كادو هم با خودش بياره(راستش تو رو درواسی بودیم )

باباي اميرحسين كه اومد بقيه بادكنك هارو هم باد كرديم و تزئينات هم تكميل شد.از اونجايي كه ما با مادر شوهرم اينا يه جا ميشينيم(طبقه پایین) خب طبيعي بود كه منتظر اونا باشيم.ساعت تقريبا 5 عصر بود كه مادر شوهرم كه عمه جون منه با عمه مرضيه و عموجواد اومدن.آقاجون (پدر شوهرم) رفته بود بيرون.

دوربين رو آماده كرديم و شمع ها رو روي كيك گذاشتيم و جشن ما شروع شد. اميرحسن شمع ها رو فوت كرد و ما بعد از گرفتن عكس هاي يادگاري كيك رو بريديم و تازه داشتيم مي خورديم كه خواهر كوچيكم زينب از راه رسيد و به فاصله كوتاهي بابا و مامانم و سمانه هم اومدن. واسه اونا هم كيك آوردم .

بابام واسه يه كاري رفت بيرون .مامانم آش خوشمزه اي پخته بود و با هم خورديم. بعد از شام آقاجون هم اومد و بعدش خواهرشوهرم با بچه هاش عليرضا و زهرا كوچولوي نازنينم و محمدرضا جون و شوهرش هم اومدن. يه چند دقيقه بعد هم برادر شوهرم و زنش هم اومدن و ديگه توي فاميلاي نزديكمون كسي نموند كه نيومده باشه

چرا چرا برادرای عزیزم دایی صمد مهربون  که   در دانشگاه آمل درس میخونه وزنگ زد از همونجا تولد امیرحسین رو تبریک گفت وبرادر بزرگ دایی احد عزیزم که در شهرستان کار میکنه واونم تولد یکی یدونه را تبریک گفت...

به اين ترتيب جشن كوچيك ما خود به خود به يه جشن طولاني و نسبتا پرجمعيت تبديل شد و من و شوهرم همونجا تصميم گرفتيم از سال بعد انشاالله خودمون همه رو  دعوت كنيم و جشن درست و حسابي بگيريم البته به این امید که بقیه هم تو شادیاشون ما رو دعوت کنند وما بتونیم محبتحاشون رو جبران کنیم .

 39609094827639599764.jpg

 کیک تولد امیرحسین جونم

 

87943097406732025418.jpg 95137830402544128620.jpg

امیرحسین عزیزم با محمدرضای گلم پسرعمه جونش و زهرای نازنینم دخترعمه جونش

 

78243514317796992963.jpg 97628735629056046651.jpg

امیرحسین  با عموجونش  (عمو جواد) که خیلی خیلی دوستش داره البته اونم امیرحسین رو خیلی دوست داره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله سمانه
3 اردیبهشت 91 13:18
شلااااااااااااااااااااااااااااااام خوفین خوشین شلامتین الان دیگه کلبه ی کوشولومون خیلی قشنگ شده دست مامان وبابایی درد نکنه


سلام
يه وبلاگ جديد زديم به اسم http://kolbeh.niniweblog.com/
كپي همين وبلاگ و احتمالا به اونجا كوچ كنيم .
مامانی درسا
4 اردیبهشت 91 11:30
مبارکه گلم چه قده خوب شده که پسرم تولدش طولانی و پر جمعیت شد اونم با کسایی که راحته . عزیزم دوباره تولدت مبارک . همه به شادی گلم


اره عزيزم خيلي خوب شد انشاالله شما هم هميشه شاد باشيد
مامان آنیسا
4 اردیبهشت 91 12:50
امیر حسین جون تولدت مبارک


خيلي ممنون.
مسافران آسمانی
4 اردیبهشت 91 13:35
تولدت مبارک امیرحسین جون...انشالله 100 نه 1000 سال عمر کنی عزیزم...

این گلا تقدیم به جوجوی خوشکلتون که خودش از هر گلی خوشبو تره...ماشاالله...
و این بوسا تقدیم به لپای نازش...


مرسي ممنون انشاالله كه اسموني هاي شما هم 1000 سال عمر كنن.از عوض من همشونو ببوس
مامان علی خوشتیپ
4 اردیبهشت 91 14:09
تولدت مبارک امیر حسین خوشگله.الهی 120 سال عمر کنی
مامانی اسپند فراموش نشه


خيلي خيلي ممنون .الهي شما هم 120 ساله بشيد ...